مهدی یار جونیمهدی یار جونی، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره

پسر عزیزم سرباز امام زمان(عج).تو اومدی و من لایق"مادری"شدم.

حال دلم با شغل جدیدم خوشه...مادری عجیب میچسبد

شیرین زبونیات

سلام نمکدون. من  پسر شیرینم  این پست باید برات غش کنم  هر صبح که بیدار میشی توی تخت صدام میکنی و وقتی میام نوی اتاقت با خوشحالی و لبخند میگی  سلام مامان صبح بخیر و من غش میکنم از خوشحالی. این روزا بعد از کارتن جت پستچی  الان عاشق سگ های نگهبان شدی  میگی :منظورم استخر توپ هست  منظورم فلان هست  یا یه کار اشتباه که میکنی میگی :ببخشید حواسم نبود  تا امام ۴ بلدی  میگی  بگو عدسی:به کسی نگی  بگو لوبیا:فردا زود بیا بگو هندونه:زیر بغلت دون دونه  بگو خربزه:زیر بغلت خربزه  بگو پرتقال:فردا بخورش... از خودت حسابی حرف در نیاری و من ...
15 خرداد 1400

چهلم آقا جون

مهدی یار عزیزم سلام فلفلی من سلام. امروز۱۵ خرداد ۱۴۰۰ هست  عزیزم امسال خیلی خوب شروع نشد  هفته دوم فردوبن کرونا گرفتیم همه ۱۶ نفرمون و آقاجون و از دست دادیم.  عزیزم روزای خیلی طاقت فرسایی بود  از دو هفته قرنطینه و ندیدم کسی و مریضی همه....بعدم فوت آقاجون. تو هی میومدی میگفتی کو اقاجون؟ میگفتم رفته پیش خدا. امروز چهلمشون بود و شماهم اومدی  دوسال و ۸ ماه و ۲۵ روزته  این روزا دارم به بودن و نبودنت فکر میکنم... دعامون کن ... ...
15 خرداد 1400

چرا از سفر اربعین ننوشتم؟

سلام پسر قشنگم مهربونم شیرین عسلم امروز تو دو سال و چند هفته ای هستی و خاطرات زیاده. ولی من می‌خوام فقط بگم اربعین 1398 با هم با خانواده پدر و مادرت رفتیم سفر کربلا و سخت تربن و خاطره انگیز ترین بود‌تو 13ماهکی توی موکب صاحب الزمان کربلا چند قدم راه رفتی.کربلا رفتیم و توفیق پیدا کردیم با مامامجون فاطمه رفتیم زیارت حرم حضرت عباس و از نزدیک بوسسدیم .وای قلبم از هیجان داره وایمیسه تو بصورت خیلی خاص و عجیب یهو دست و پا زدی برای گرفتم و بوسیدن.خدا آزمون قبول کنه. نجف هم رفتیم و از توی حیاط سلام دادیم. هوا گرم بود و غذا نمبخوردی اصلا فقط شیر مامان سادات و میخوردی فقط فقط. توی این سفر خیلی خوابت خوب بود .عزیزم باعث افتخاره ک...
14 مهر 1399

شیرین زبونیات

سلام مامانی سلام فندقم سلام قربونت برم مهربونم.الحق که به هیچ کس مثه تو عشق نداشتم و حس عجیب نداشتم.الحق که تو مثل ایه های قرآن پاک و معجزه ای...الحق که نور خونه ای. مهدی یارم 22,ماهه هستی و شیرین زبونیات دلم و آب می‌کنه هیچوقت فکر نمی‌کردم در برابر بچه ای انقد قربون صدقه برم و عاشقانه باشم البته همه هم میگن چقد لوس میکنی پسرت.چقد قربون صدقه.منم غش میکنم برات....الان دهه کرامت 1399هستیم و ایام کرونا به اوج رسیده. این روزا یکم حرف میزنی و دلبری میکنی مامان بابا آنا/مامانجون آبلی/آبجی .فاطمه معصومه دادا یا داطا /دایی طاها دادا/ پسر دایی ها دادا امیر/پسر خاله پ/هرچیز گردی حتی گنبد .منظور توپ کاکا/بستنی...
10 تير 1399

اتفاقات جالب

سلام گلابتونم شیرین زبونم خب تند تند میگم از شیرین زبونیات اول اینکه تا یک ماه پیش یعنی نوزده ماعگیت به من میگفتی ننه...اونم قلدرانه هاااا داد میزدی ننههههه.... الان میگی مامان.بابا. به دایی طاها میگی طاااا به باباجون کمال میگی بابا(گاهی هم بابا طا یا بابا دد) به مامامجون زهرا میگی مامان به حاجی جون میگی آقا(هیچکس تاحالا نگفته آقا جز تو که اولین بارم خودت گفتی) به مامامجون فاطمه میگی آنا...چرااااا آخه دورت بگردم. وقتی تخم مرغ میخوای انگشت اشارت و میزنی به کف دست دیگت...چرااااا یعنی؟ به آب میگی آبا دایی طاها یادت داده بگو قستنطنیه و میگی اوقو ننه...خخخخخ این ایام که برا کرونا و شفای مریضان دعای فرج میخونه ت...
22 ارديبهشت 1399

خداحافظ شیر(پ پ)

سلام ستاره ی من سلام اسمونم سلام بارونم. مامان ماهی قربونت بشه که آقا شدی‌ عزیز دلم پهلوونم امروز یعنی ۲۱اردیبهشت شما بیست ماهه شدی و دیروز اولین شبانه روز بدون شیر خوردنت بود.شما خییییلی وابسته به شیر مادر بودی طوری که شب تا صبح شاید ده دوازده بار میخواستی و واقعا جفتمون کلافه بودیم روز هم اصلا غذا نمیخوردی و همش شیر تا اینکه بخاطر کرونا واکسن ۱۸ماهگیت بجای ۲۱اسفند حدود ۷اردیبهشت زدیم و بعد یک هفته تصمیم گرفتم از شیر بگیرمت.اول بخاطر آرامش خودت بعدم غذا خوردنت بعدم خرابی دندونات.دورت بگردم مو طلای من حدود هشت روز این پروسه طول کشید که سه روز شیر روز و ندادیمت فقط ظهر قبل خواب یک وعده با شب تا صبح بعد سه روز ظهر ها هم نخوردی و...
22 ارديبهشت 1399

خلاصه تا 16ماهگی

مهدی یار عزیزم پسر ارشدم و دردونه قلبم سلام عزیزم.سلام به اون چشمای میشی رنگت سلام به اون موهای بور و کم پشتت سلام به اون لب و بینی ریز نفست سلام به پاهای کشیده و بلندت سلام به اون دستایی که دو ماه محرم صفر به سینه زد و بعد از اون با هر آهنگ شادی دست محکم میزنی.سلام به هوش و ذکاوتت که همه رو شگفت زده میکنی...سلام پسرم. مهدی یارم ما برای اربعین همراه مامامجون فاطمه اینا داریم به سمت کربلا خاله شهینم بودن و توی مسیر مرز پسر عموی منو حامد با دو تا بچش هم بهمون پیوستن.برات از کجا بگم؟از شلووووووغی بی نظیرش یا از گرمای که جون و آدم و می‌گرفت از غذا می‌خوردند یا از ذوق خودم که توی 13,ماهگی کربلایی شدی...اون سفر خیلی عجیب بود راسیییی م...
1 بهمن 1398