مهدی یار جونیمهدی یار جونی، تا این لحظه: 5 سال و 8 ماه سن داره

پسر عزیزم سرباز امام زمان(عج).تو اومدی و من لایق"مادری"شدم.

حال دلم با شغل جدیدم خوشه...مادری عجیب میچسبد

خاطرات به دنیااومدنت

1398/1/20 18:43
نویسنده : مامان ماهی
141 بازدید
اشتراک گذاری
من تا پنج ماهکی زیر نظر دکتر رفیعی بودم. بعد با یه کبینیک مامایی لشنا شدم به نام زایمان اسان در خیابون اطلسی شیراز. ماما ک زیر نظرش بودم خانوم دیدار بود. هفته ۳۸بودم راسی یک شنبه ها هفتم عوض میشد.رفتم کلینیک معاینم کرد گفت یک سانت باز شدی,درد هم نداشت.گفت تا سه چهار روز دیگه زایمان میکنی.شبش حمام رفتم اپیلاسیون رفتم.خونرو مرتب کردم یکم درذ داشتم که میگفتن درد کاذب. تا صبح هی بیدار میشدم از شدت درد و استرس صبح ماهان رفت حوزه که دقت کردم از شب بچه تو شکمم تکون نخورده بستنی و اینا خوردم زنگ زدم خ دیدار گفت برو شوشتری نوار قلب بده ماهان بعد کلاس اولش اومد رفتیم چند تا نوار گرفت اصلا حالت خوب نبود.شوشتری میخپاست بستریم کنه رفتم بعثتم نوار دادم ک دیدار فرستادم برا سونو و کلی دنبال سونو زن بودیم تا عصر رفتیم پریسا دهقان نتیجه خ ب بود شب اول محرم بود بعد رفتن بیمارستان بعثت و شلوووغی وحشتناک و جیغ زدن زاعو هاا من از ترس گریه کردم و خ دیدار گفت برو خونه نمون اونجا. شب رفتیم دانشکذع.صبح خ دیدار گفت بزو باز نوار قلب خودشم شوشتری بود.کفت ماعده باید بستری شی چه سز چ طبیغی باید تا امشب دنیا بیاد. منم بغض و گزیههههه.رفتم خونه بیست دقیقه زیر اب گرم و انشقاق بستم ب بازوم و کنجه خوردم و با مامان و ماهان رفتیم وقتی رسیدیم تا پارک کردیم از تو بخش زایمان صدای جییغ اومد پای ک مردم از ترس.رفتیم طبقه سوم دیدیم بچه زاعو دنیااومده دوتا سرم قند زدن و من نماز خوندم لباس بیمارستان پوشیدم و خیییبی کم بزام سرم فشار زدن ساعت ۸شب ۲۰شهریور. خیلی خسته بودم دوشب خواب نداشتم هنش میگفتم خداکنه انرژیم بیاد خدا کمکم منه. دردام شروع نمیشد هرجند دقیقه خ دیدار صدای,قلب پسرم و چک میکرد.الان ک دارم مینویسم دقیقا هفت ماه پیش اینموقع ها بستری شدم اشکم در میاد. رفتیم اتاق زایمان فیزولوژیک موهامم گیس کرده بودم.رو توپ بالا پایین میکردم ماهانم کمرم ماساژ نیداد و شیطونی میمرد و شملات میخ ردیم پ عرق.مامانم و بابام و بعذسم خاله شهین پ خاله انسیه اومدن خدارپشکر فقط من بودم برا زایمان.ساعت ۱۱:۳۰دردام شروع شد خانوم دستورم اومد اون خیییلی کمک کرد برا باز شدن رحمم.چون بیشتر یک سانت باز نمیشد دست مینداخت تو دردا فشار میداد.منم فقط همون مپقع ها داد میزدم یازهرا برام ماسک اکسیژنم میزاشت.کیسه اب گرمم داشتم خیلی اینا دردام تسکین نیداد.بیشتر همه خودم درذام مدیزیت میکردم با نفس عمیق با تسبیح ذکر میگفتم با کوشی دعای توسل و زیارت عاشورام میزاشتیم ماهانم پیشم بودم.یمپقع خ دیدار بیرونش کرد گفت تایک ساعت کسی نیاد تو.ما خیبی ترسیدیم ولی بعد گفت باید کیسه ابت و بترکونم ببینم بجه مدفوع نکرده باشه.بگذریم ک با چ بدبختی پاره شد کیسه و تمیز بود.یه نیم ساعتم رفتم تو وان وقتی حدود چهار سانت بودم.ورزش کردم و اب کرم ریخت روم ماهان شمع گذاشت برام خیلی خوب بود.یه ربع قبل زایمانم فیلم گرفت گفتم خدا کنه سرباز امام زمان شه پسرم و عاقبت بخیر شه.بعد اومدم ییرون فول بودم رفتم اتاق زایمان.ماهان راه ندادن.با چند تا داد و زوووور زیاد و کمک زیاد خودم مهدی بار ساعت ۳:۳۰روز چهارشنبه دوم محرم در بیمارستان بعثت شیراز دنیااومد.بند نافشم ماهان برید.من تپی داد هام همش یا زهرا میکغتم بعدشم تا بهم دادنش تو گوشش اذان گفتم و خداروشکر کردم.بعدشم برا ماماها دعای هیر مردم و تنها باری ک توی عمرم وجود خدارو حضرت زهرا رو حس میمردم از نزدیک دستم و گرفته بپدن و زایمانم فوق العاده بود.ظهرشم مرخص شدم. تمام


برای دسترسی به این مطلب و نظرات آن، کلمه عبور اختصاصی را وارد کنید